مام سعی شیطان این است تا با ایجاد وسوسه و یأس موجبات دوری بندگان صالح را از خداوند متعال، مهربان و بخشنده فراهم نموده و آنها را چنان غرق در گناه و معصیت نماید که از رحمت و هدایت خداوند دور شوند.
برچسب ها :
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان زیر چتر اهل بیت(ع) و آدرس zirechatreahlebeit.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 211
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 60690
تعداد مطالب : 573
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
مام سعی شیطان این است تا با ایجاد وسوسه و یأس موجبات دوری بندگان صالح را از خداوند متعال، مهربان و بخشنده فراهم نموده و آنها را چنان غرق در گناه و معصیت نماید که از رحمت و هدایت خداوند دور شوند.
1- بقره 1-3 و 124 و 148 و 155
2-آل عمران 83 و 200
3- نساء 47 و 59 و 69 و 77 و 159
4-مائده 14و 54
5- انعام 44 و 89 و158
6-اعراف 1و53و 128 و 157 و 159
7- انفال 39
8- توبه 33 و 34 و 36
9- یونس 20 و 24 و 35
10 -هود 8 و 80 و 86
11- یوسف 110
12- ابراهیم 5و 44 و 46
13-حجر 36و 38 و 87
14-نحل 10و 38 و 45
15- اسراء 4-6 و 8 و 33 و 81
16-مریم 37و 75
17- طه 110 و 115 و 135
انتظار در لغت به معنای چشم داشت و چشم به راه بودن و نوعی امید به آینده داشتن . نتیجه ای از معنای لغوی انتظار به دست می آید این است که اگر کسی کار خیر و شایسته ای انجام دهد منتظر است تا روزی فرا رسد تا پاداش کار خیرش را دریافت نماید.
انتظار در اسلام ، بویژه مذهب تشیع ، عبارت است از ایمان استوار بر امامت و ولایت حضرت ولی عصر (عج) و امید به ظهور مبارک آن حضرت و آغاز حکومت صالحان .
انتظار فرج در اسلام ، در واقع نوعی آمادگی است ، آمادگی برای پاک شدن و پاک زیستن ، آمادگی برای حرکتی مستر و دائم ، توام با
خود سازی و دگر سازی و زمینه سازی برای شرکت در نهضت عظیم آن حضرت که آعاز آن ظهور حضرت و پایان آن شکست تاریکی و ظلم و نتیجه ی آن ، برپایی حکومت عدل الهی است .
انتظار منجی موعود یک عقیده ی عمومی و مشترک است و اختصاص به یک قوم و ملت و دین ندارد.
شبي پسر کوچکي پيش مادرش که در آشپزخانه مشغول کار بود رفت و يک برگ کاغذ را به او داد. مادر دستهايش را تميز کرد و نوشته ها را با صداي بلند خواند :
پسر با خط بچه گانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه:۳۰۰۰تومان
مرتب کردن اتاق خوابم:۱۰۰۰ تومان
مراقبت از برادر کوچکم:۲۰۰۰ تومان
بيرون بردن سطل زباله:۵۰۰۰ تومان
نمره ي خوبي که امروز تو درس رياضي گرفتم:۶۰۰۰تومان
جمع بدهي شما به من۱۷۰۰۰تومان
مادر در حالي که به چشمان منتظر پسر نگاه مي کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت پشت برگه صورت حساب پسراين عبارت را نوشت :
بابت سختي۹ماه که در وجودم رشد کردي :هيچ
بابت تمام شبهايي که بر بالينت نشستم و برايت دعا کردم :هيچ
بابت تمام عذاب هايي که در اين چند سال برايت کشيدم تا بزرگ شوي :هيچ
بابت نظافت - غذا و اسباب بازي هايت :هيچ
و اگر همه ي اينها را جمع بزني خواهي ديد که هزينه ي عشق واقعي من به تو هيچ است.وقتي پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند در حالي که چشمانش پر از اشک بود و به چشمان مادرش نگاه ميکرد گفت مامان :
دوستت دارم !!!
آنگاه قلم را برداشت و زير صورت حساب نوشت پرداخت شد....
«بهترین مردان» حضرت رسول اکرم : |
عراقیها در مراحل اولیه جنگ، سلاحهای مجهزی داشتند و به هیچ وجه محدودیت تسلیحاتی نداشتند. وجود دریایی از مهمات و اسلحه از جمله توپهای خمسه خمسه، به دشمن این امکان را میداد که سخاوتمندانه به روی رزمندگان ما آتش بریزید.
هر کس که در خط مقدم خطوط دوم و سوم حرکت میکرد، ناچار بود به دلیل انفجار خمپاره، دوربردها و توپهای 23 یا 35 ـ که توپهای سنگینی هستند ـ دائماً در حال افت و خیز گام بردارد؛ اما آقا سید مجتبی (شهید هاشمی) هیچگاه از صدای سوت خمپاره و سلاحهای سنگین هراسی نداشت و همانند ما با شنیدن این صداها عکسالعمل فیزیکی نشان نمیداد.
وقتی ما صدای انفجاری را میشنیدیم، فوراً روز زمین میخوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، به همین دلیل با تعجب از آقا سید میپرسیدیم که شما چرا مثل ما روی زمین نمیخوابید؟ ایشان با مزاح و خوشرویی به ما میگفت "این تیرها از جانب خداوند مأمور هستند و به خواست خدا به ما اصابت میکنند. پس بیهوده به خودتان زحمت ندهید. شما چه راست بروید چه به روی زمین بخزید، تیرها مأمورت خودشان را انجام میدهند".
البته این را هم باید بگویم که آقا سید مجتبی همواره به حفظ سلامت بچهها سفارش زیادی داشتند.
راوی: سردار ماشاءالله مهماننواز
ازدواج محمدصالح مازندرانی با دختر علّامه مجلسی
روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.
بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟
شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کردهام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.
آمنه بیگم در پاسـخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!
عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.
داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت یافته با کمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبهای مستمند است ازدواج کند.
پس به گوشهای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که میبایست با دقت در آن میاندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.
داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسـخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.
شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسـخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.
پس از مطالعه و پاسـخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بیدرنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.
وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو همافق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.
ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که میخواهم شکر خدا را به مقداری که میتوانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من میدانم که هر چه کوشش کنم نمیتوانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.
چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.
ازدواج میرداماد با شاهزاده
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر -که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود- در گوشهای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست جلاد خواهد داد!
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه میکرد، هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند، از مهمترین شاگردان وی میتوان به ملاصدرا اشاره کرد.
ازدواج مقدّس اردبیلی با دختر باغدار
درباره ماجرای ازدواج والدین فقیه محقق مقدس اردبیلی نقل میکنند: پدر جناب مقدس اردبیلی آمده بود، از آب جاری مشک را پر کند، دید سیبی بر آب روان است، گرفت و میل کرد، بعداً پشیمان شد که این سیب البته مالک داشته، بی اجازه او چرا تصرف کردم؟
حرکت کرد، مسیر آب را گرفت به بالا رفت تا رسید به جایی که آب از باغی که درخت سیب داشت بیرون میآمد، صاحب باغ را گفت :سیبی که بر آب روان بود من خوردم، از من راضی باش.
گفت: ابداً راضی نیستم.
گفت: قیمتش را میدهم.
گفت: راضی نمیشوم.
صاحب باغ گفت: من به یک شرط از تو راضی میشوم که دختری کور، کچل، لال، گنگ و مفلوج از پا دارم! اگر حاضری با او ازدواج کنی، من از تو راضی میشوم والا راضی نمیشوم!
پدر مقدس اردبیلی چون دید چارهای ندارد از غایت ایمانش قبول کرد و تن به این ازدواج داد، صیغه عقد را جاری کردند، سپس با مشاهده کردن دختری زیبا بر خلاف گفتههای صاحب باغ به نزد آن رفت و گفت: آن دختری که برای من وصف کردی این نیست.
گفت: این همان است، چون دیدم جدیت داشتی که برای خوردن یک سیب رضایت بگیری و من مدتها انتظار داشتم که این دختر را به مثل شما شخصی شوهر دهم، اما گفتم کور است؛ یعنی هنوز چشمش نامحرم را ندیده و گفتم کچل است؛ یعنی مویش را نامحرم ندیده و گفتم لال است؛ یعنی با مرد بیگانه سخن نگفته و گفتم از پا مفلوج است؛ یعنی تنها از خانه بیرون نرفته است!
ازدواج آیةالله بروجردی با توصیه پدر
مرحوم آیتالله بروجردی(ره) درباره ماجرای ازدواج خود این گونه میگوید: در اصفهان تحصیل میکردم، اساتید آن روز اصفهان کم نظیر بودند، مانند آیتالله کلباسی، مرحوم آقا سیدباقر درچهای، حکیم بزرگ قشقایی، و حکیم بزرگ ملا محمد کاشانی.
من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم، همواره مایههای علمی من بالا میرفت که نامهای از پدر دریافت کردم-پدر ایشان (که از علما بود) در بروجرد، معاش زندگی را از راه کشاورزی تامین میکرد-، در نامه آمده بود: حسین عزیزم به بروجرد بیا، من وسایل عروسی تو را فراهم کردهام.
نامهای به پدر نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه بدهید درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمیکنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرمودهاست: «و بِالوالدین احساناً».
بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت: حالا میخواهی بروی برو! آیتالله بروجردی بعدها گفتند: بروجردی شدن (یعنی به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قلههای بلند علمی) مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت!
از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است:
اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همهروزه عدهاي ميمردند.
روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
شهيد دستغيب/ داستانهاي شگفت/ 273 و 274
در روایت است که پیامبر (ص) در بستر مرگ بودند كه حضرت زهرا(ع) وارد شدند. حال پدر را كه دیدند، شروع به گریه كردند. كمكم صدای زهرا (ع) بلند شد. پیامبر(ص) سرشان را بلند كردند و علت را سؤال کردند. حضرت زهرا(س) عرض كردند: از تباهی و ضایع شدن دین و عترت، بعد از شما میترسم. اینجا بود كه او را دلداری دادند به اینكه مهدی امت از نسل تو ظهور میكند و ریشه ضلالت و گمراهی را میكند.
در جای دیگری نیز آمده است: همزمان با تولد امامحسین(ع) به حضرت زهرا (سم) خبر داده میشود كه حسینش را شهید خواهند كرد. حضرت زهرا(س) ناراحت و گریان می شود اما خبر می آید كه مهدی امت از ذریه او خواهد بود.
حضرت مهدی(ع) در حدیثی می فرمایند که "ان لی فی ابنته رسول الله اسوه حسنه". با این بیان که دختر رسول خدا(سلام الله علیهما) برای من الگویی نیکوست؟ به نظر شما چه مولفه هایی را می توان برای الگو برداری امام مهدی(ع) بیان کرد؟
الگو سازی و شناساندن الگوی مناسب از جمله روش های اسلام برایارائه برنامه زندگی و ارشاد به كمالات و مقامات معنوی است.
اینكه امام زمان (ع) حضرت زهرا (س) را الگوی خود قرار میدهد از آن روست كه حضرت زهرا (س) كسی است كه از هر جهت حتی در راه رفتن و سخن گفتن و در سیرت و صورت شبیه پیامبر (ص) است. دلیل این مطلب روایات متعددی است كه عامه و خاصه نقل كردهاند. در روایت است که عایشه می کوید: شبیهتر از فاطمه به پیامبر (ص) در راه رفتن، آرامش، وقار، سیرت، سخنگفتن، ایستادن و نشستن ندیدم.
غم خواری و توجه به امور مسلمانان، به ویژه شیعیان و ایثار و انفاق و تلاش از دیگر ویژگی های مشترک حضرت زهرا (س) و حضرت مهدی (عج) است.
به چه مولفه های مشترک و شباهت هایی بین سیره حضرت زهرا(س) و حضرت مهدی(ع) می توان اشاره کرد؟
حضرت زهرا (س) بقیة النبوه و حضرت مهدی (ع) بقیة الانبیاء و بقیة العترة والصفوة وسلالة النبوة و بقیهالله است.
حضرت زهرا باقیمانده و ادامه نبوت است. حضرت زهرا(س) پس از خواندن خطبهی فدكیه و بازگشت به خانه، سخنانیگفتند. حضرت علی(ع) ایشان را با این لقب مورد خطاب قرار دادند: "یا ابنه الصفوه وبقیه النبوه"
حضرت مهدی(عج) نیز باقیمانده و ادامه همه انبیای الهی است. حضرت حكیمه خاتون در ضمن نقل حدیث شب تولد امام زمان (ع) میگوید: او را خدمت امام عسكری (ع) آوردم؛ پس...فرمود: سخن بگو
ای حجه الله و بقیه الانبیاء و نورالاصفیاء و غوث الفقراء و خاتم الاوصیاء و نور الاتقیاء...؛ پس او(عج) فرمود: اشهد ان لا اله الا الله و... . امام عسكری(ع) او را با لقب "بقیهالانبیاء" باقیمانده انبیاء خطاب كرد.
حضرت زهرا (س) سیده النساء و حضرت مهدی (عج) سید الخلق است. حضرت زهرا (س) طاهره و حضرت مهدی (عج) طاهر است. حضرتزهرا (س) مباركه و حضرت مهدی (عج) مبارك است. حضرت زهرا (س) زكیه و حضرت مهدی (عج) زكی است. حضرت زهرا (س) طیبه و حضرت مهدی (عج) طیب است. حضرتزهرا (س) مطهره و حضرت مهدی (عج) مطهر است. حضرت زهرا (س) تقیه و حضرت مهدی (عج) تقیاست. حضرتزهرا (س) نقیه و حضرت مهدی (عج) نقی است. حضرت زهرا(س) محدَّثه و حضرت مهدی (عج) محدَّث است.
حضرتزهرا(س) و حضرتبقیهاللّه (عج) هر دو كوكب درّیهستند. حضرت زهرا (س) منصوره و امام زمان (عج) منصور است. حضرتزهرا(س) صدیقه و حضرت مهدی (عج) صادق المقال است. حضرتزهرا (س) صابره و حضرت مهدی (ع) صابر است. حضرت زهرا (س) معصومه و امام زمان (عج) معصوم است. حضرت زهرا (س) مظهر آیه نور و حضرت مهدی (عج) نور آل محمد (ع) است. حضرتزهرا (س) و حضرت مهدی (عج) هر دو فریاد رس هستند. حضرت زهرا (س) منتظِر و حضرت مهدی (عج) هم منتظَر و هممنتظِر است. حضرت زهرا (س) نور اهل آسمان و حضرت مهدی (عج) نور اهل زمین است. حضرت زهرا (س) خیره الاحرار و سیده النساء، مادر حضرت مهدی (عج) خیره الاِماء و سیده الاِماء است.